خوشا تولد و پرواز، یادمانی برای منصور اوجی شاعر خوشنام شیراز
بازار مقاله: ایرنا- اردیبهشت است و گل ها بردامن بوستان، کرشمه ساقی را پیش چشمان پر فروغ بهار می آرایند. سروها ایستاده بر کناره دیوار و ارغوان ها جام شراب بر شاخه آویخته دیده به راه قلم نویسای شاعری دارند که صهبای غزل از شاخه های رز برگیرد و ترنم احساس را بر دیبای سبز برگهای درختان به یادگار نهد.
گفتم بهار کو ؟ تابوتی در غروب نشانم داد بر شانه های مردان در شیون زنان یا لاله ای که سرخ و سراسیمه رسته بود از لای درز آن و دریغا که در چنین اردیبهشتی بیقرار که گل ها شکفته اند و مرغان به غزلخوانی بر شاخه ها نشسته اند، خاموشی فروغ خورشید ادب سرای معاصر، کتاب فرهنگ فارس را به فصل خزان سپرد تا در فراق آنکه احساس لطیفش شهر خسته شود و شعرهای مصری در باغ شب کوتاه مثل آه، خواب درخت و تنهایی زمین را در نوای مرغ سحر زمزمه کند که این سوسن است که می خواند: حالی است مرا...
افسوس در بهاری که پرند خیال، چشمهای هر بیننده ای را به شکوه شکوفای گلستان خیره می سازد و عطر اطلسی ها شمیم مهر را بر جان می افشاند و افسون طبیعت، شراب معرفت را در خمخانه دل به جوش می آورد، قلم زیبا نگار شاعری از نگارش ایستاد که جوهر ناب احساس پاکش، صفحه ادب فارس را با اوزان نیمایی، جلوه ای فریبا از پردیس ماندگار شعر پارسی می بخشید و دریغا که چه شاعرانه مرغ روحش در بهاری پر کشید که چنارهای سبزِ خیال کنار جویباران امید تصویر آینده را بر آینه آب ترسیم می کنند و کلک آرزوها نقش دوست را بر سپهر دوار می افشانند و آوای چلچله ها هر قلم نویسایی را به سرایش بر می انگیزد و هر خردی را به ستایش و افسوس که جلوه های رخ دلدار بر پرده پندار هویدا و ژرفای ادب پارسی در تحسر محاق قلمی نویسا...
سایه های کوتاه و گرمای آفتاب و نسیمی که برگهای سبز را به بازی می گیرد و دفتر خاطرات گذشته را پیش چشمهایم ورق میزند. قدمهای متین مردی که دنیای اندیشه را با چراغ فلسفه آراسته و خرد را به شاگردی مکتب حقیقت سپرده و چندی جامه استادی بر قامت به تعلیم پرداخته و در میانه راه، در سماع عارفانه شور شیدایی ادب فارسی، خلوت گزیده و تجلی ظهور حضرت دوست را در آینه دل به تماشا ایستاده. قلم به جوهر خرد آکنده داشته و مثنوی عشق را در سکوت وقار آمیز وجود سروده و آخرین کلام را بر دیوار اردیبهشت به زیبایی نوشت تا ملک ادب را در حسرت واژه های بگذارد که با حس لطیف او درآمیخته و عمارت فرهنگ فارس را می آراست.
و چه خالی است صدای قدمهای او که آرام آرام خیابان ارم را زیر گام های خویش می نهشت و در صلابت چنارها گاه گاه در میانه راه، سر پر شور به سِرّ نوای دوست می سپرد و گوش جان به آوای موسیقی که از ساز شکسته من بر می خاست بر قریحه احساس او جای می گرفت تا ابوعطا را به دیلمان و عشاق را به چکاوک تا نفیر نوروز به دلنواز و جامه دران را باساقی نامه و او بود که بر سریر سروری می نشست و مضراب مرا مجذوب نیوشه های خویش می نمود و وجود مرا مسحور غرور تکریم برانگیز خود...
در سکوتی پر رمز و راز و در سخنانی کوتاه و کم فراز که همیشه داشت، می انگاشتم که حس حضور ندارد و کنج دنج را بر هیاهوی جهان اختیار دارد و اینطور بود که وقتی لب به سخن می گشود و درّ معرفت می افشاند، چون غواصی که به کنکاش بحر معرفت باشد در بحر بحور عروض آوایش، مستغرق غنای معنای سخنانش باشم و مستکشف مناعت طبعش و او خود میدانست که مرغ اندیشه مرا چه نیکو به نخجیر خرد خویش کشانده و آهوی خیال مرا به کمند روح لطیفش...
منصور اوجی شاعر معاصر و چهره ماندگار استان فارس شامگاه شنبه هجدهم اردیبهشت ماه بعد از تحمل یک دوره بیماری در منزل شخصی خود در شیراز به سن ۸۴ سالگی درگذشت.
به قلم: سعید نیاکوثری، نویسنده و پژوهشگر
سعید نیاکوثری
منبع: marketdoc.ir
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب